وجود در نگاه پارمنيدس و ملاصدرا(1)

نويسنده:دکتر زهرا (ميترا) پورسينا




چکيده:

مروري بر آراء پارمنيدس، که شايد نخستين فيلسوفي بوده است که در باب وجود به بحثي فلسفي و عميق مي پردازد، خصوصاً با عنايت به آنچه در منظومه ي مشهورش آمده است، مي تواند زمينه ي مناسبي را براي مقايسه ي آراء وي با شاخصهاي فکري انديشمند بزرگ، صدرالمتألهين شيرازي (ملاصدرا) فراهم آورد.
آنچه در اين مقال مي آيد، گذري است به آراء اين دو فيلسوف در مسأله ي وجود و مقايسه آنها با يکديگر. در بخش نخست به طرح و تبيين چگونگي نگرش پارمنيدس به وجود پرداخته و نشان داده ايم که به اعتقاد پارمنيدس، حقيقت چيزي وراي محسوسات و متصف به صفاتي مغاير با آن صفاتي است که به نحو پديداري نمودار مي شوند. در بخش دوم ضمن طرح شاخصهاي فکري ملاصدرا آنها را با آراء پارمنيدس مقايسه کرده ايم. در اين مقايسه روشن مي شود که ما مي توانيم مباني ديدگاههاي اين دو انديشمند را در مواردي مشابه با يکديگر بشماريم و در برخي موارد به اختلاف اين دو ديدگاه توجه پيدا کنيم، با اين که شايد بتوان، بنابه تفسيري، به نحوي به مشابهت ميان آن دو در اين موارد نيز قائل شد.
واژه کليدي: وجود.
«وجود در نگاه پارمنيدس
با ورود پارمنيدس (Parmenidesحدود اواخر قرن هشتم) به ميدان انديشه ي فلسفي، مکتب جديدي شکل مي گيرد که تاريخ فلسفه را تحت تأثير خود قرار مي دهد. هنگامي که نخستين فيلسوفان يونان در جستجوي مبدأ آغازين واقعيت، به عناصري چون آب، هوا و آتش توجه مي يابند، پارمنيدس با التفات به ويژگي مشترک «هستي» در همه ي آن ها، عنصر نهايي و اساسي واقعيت را به آن ارجاع مي دهد. او بدين سان دانشي را پي ريزي مي کند که محور آن وجود است و به همين لحاظ، برخي وي را نخستين فيلسوف ما بعدالطبيعي يونان مي دانند. او در حالي که تمامي انديشه ي خود را بر وجود متمرکز مي کند، حقيقت وجود را به- بيان عبدالرحمن بدوي- متصف به صفاتي مي بيند که پيش از او، در فلسفه ي اکسينوفان، به خدا نسبت داده شده بود. (بدوي، ربيع الفکر اليوناني، ص120) «انديشه ي بزرگ پارمنيدس، انديشه ي وجود علي الاطلاق است؛ وجودي که همواره به يک سان است و با لاوجود نمي آميزد. (ورنر، ص25)

منظومه ي پارمنيدس

پارمنيدس آراء فلسفي خود را در باب وجود به گونه اي زيبا و در عين حال غامض در منظومه اي معروف بيان داشته است. اين منظومه طي قرنها سرچشمه انديشه و پژوهش فلسفي قرار مي گيرد و در واقع نخستين سنگ بناي تفکر متافيزيکي، و به ويژه نظريه ي هستي شناسي، در جهان غرب به شمار مي آيد.
مارتين هايدگر، فيلسوف معاصر آلماني، در اين باره مي گويد:
اين کلمات اندک مانند مجسمه هاي استوار يونان دوران باستان بر پاي ايستاده اند. آنچه ما هنوز از شعر آموزشي پارمنيدس دارا هستيم، در يک دفترچه ي نازک مي گنجد که مسلماً تمامي کتابخانه هاي ادبيات فلسفي را در لزوم قطعي وجود آنها نفي مي کند. کسي که مقياسهاي چنين گفتار متفکرانه اي را بشناسد بايد به عنوان انسان امروزي، هر گونه رغبت را براي نوشتن کتاب از دست بدهد. (به نقل از خراساني، ص284)
اين سخن با اينکه ممکن است اغراق آميز به نظر آيد، اما از عمق و عظمت اين ابيات به ظاهر مختصر حکايت دارد. اين که چرا پارميندس فلسفه خود را در قالب شعر، آن هم شعري پر از پيچيدگي، ريخته است، شايد به ميراث روحي و معنوي وي از پيتاگوريان برگردد. ايشان، به علت گرايشهاي ديني و معنوي خود، معاني و حقايق را نوعي الهام و نتيجه پيوند با نيروهاي خدايي مي دانستند. پارميندس نيز انديشه هاي فلسفي خود را نوعي الهام مي داند که از نيرويي خدايي (الهه) دريافت کرده است. (خراساني، ص 5-284) به بيان اميل بريه، اين منظومه بيشتر به سرودي مذهبي مي ماند که هنگام دخول به حريمي مقدس آن را ترتيل مي کنند. (بريه، ص77) پارمنيدس «جستجوي حقيقت را چيزي شبيه تجربه ي عرفاني تلقي کرد و در اين باره با استفاده از سمبلهاي ديني نوشت، زيرا احساس کرد که خود اين کار نوعي فعاليت ديني است.» (گاتري، صص50-49؛ به نقل از باور)
منظومه ي پارمنيدس در يک مقدمه و دو بخش تنظيم شده است. بخش نخست راه حقيقت و بخش دوم راه گمان نام دارد. منظومه با مقدمه اي شاعرانه و توصيفي آغاز مي شود و هسته ي اصلي آن دلالت دارد بر اين که فيلسوف براي يک معراج عقلي آماده مي گردد و و ارابه ي خود را در راه انديشه به حرکت در مي آورد. ارابه در راهي به سوي حقيقت يا به سوي جايگاه الهه اي روان است که همواره مردان دانا و فرزانه را به سوي انديشه ي درست رهنمون مي شود. در اين معراج معنوي و فکري، خواسته ها و آرزوهاي حقيقت جوي شاعر راهبر او هستند. از نظر پارمنيدس، جهان را نوري فراگرفته است که سرچشمه ي عقل و هوش است. پس بخشي از اين نور جهاني در درون فيلسوف نيز يافت مي شود که چونان پرتوهاي خورشيد وي را در تاريکي پندارها راهنمون و راهبرند (خراساني، صص287-285)
به همين جهت است که الهه به او نويد مي دهد که راه حقيقت را، که نماينگر واقعيت است، و راه گمان را، که بايد از آن برحذر بود، به او خواهد نماياند:
و الهه با مهرباني به من خوش آمد گفت؛ دست راستم را در دستش گرفت و مرا با اين کلمات مورد خطاب قرار داد:
... مرد جوان، که همراه ارابه رانان فناناپذير و اسبابي که تو را مي کشيد به خانه من آمده اي، بر تو درود مي فرستم. اقبال بد تو را به سفر در اين راه نکشانده است- و به واقع اين بسيار از گامهاي آدميان به دور است- بلکه حق و عدالت. بر تو لازم است همه چيز را بياموزي، هم دل نالرزان حقيقت خوب گردآمده را، و نيز آنچه را در نظر ميرندگان مي آيد، که در آن هيچ يقين راستين نيست. با اين حال تو اين چيزها را نيز خواهي آموخت، يعني آنچه را به نظر مي رسد قطعاً وجود دارد که به واقع همه چيز است. (گاتري، ص43)پس از مقدمه، راه حقيقت آغاز مي شود که در آن الهه مي گويد:
(پاره ي دوم) اکنون بيا، خواهم گفت (و تو حفظ کن کلمات مرا آنگاه که شنيدي) راههاي پژوهش را که تنها بايد بدان انديشيد. يکي، که آن هست و اين که براي آن غير ممکن است نباشد، راه يقين است (زيرا ملازم حقيقت است). ديگري، که آن نيست، و اينکه آن ضرورتاً بايد نباشد و من مي گويم اين راهي است که به کلي پژوهش ناپذير است، زيرا تو نه مي تواني آنچه را نيست بشناسي- اين غير ممکن است- نه آن را بر زبان آوري، (پاره سوم )زيرا آنچه مي تواند انديشيده شود و آنچه مي تواند باشد، همان چيز است. (گاتري، ص51)

آنچه هست، هست

به بيان گاتري، نکته اي که در قسمت اول (پاره ي دوم) متفکران را به بحث واداشته است، مسنداليه فعل هست مي باشد که ذکري از آن نرفته است.(گاتري، ص53) وي به نظرات گوناگوني که در اين باب طرح شده چنين اشاره مي کند که معمولاًمسنداليه را آنچه هست دانسته اند و به اين ترتيب پارمنيدس را بيان کننده ي يک همانگويي منطقي شمرده اند: «آنچه هست، هست.» او همچنين از قول برنت که آن را جسم يا جسمانيت و ماديت تفسير کرده است مي گويد: «گفتن اين که آن هست به اين معناست که جهان ملاء plenum است.» وي به قول کساني نيز اشاره مي کند که مدعي اين نظرند که اساساً هر گونه جستجوي موضوع در اين جا نادرست است؛ به اعتقاد ايشان «در دوره ي باستان عبارت EOU (آن است) پارمنيدس در شعرش اصلاً هيچ موضوع معيني نداشت.» اما در مقابل، به نظرپرفسور اُون در اين جا چيز معيني بايد مد نظر باشد؛ «زيرا پارمنيدس در ادامه ويژگي هاي گوناگون موضوع EOUاش را اثبات مي کند.» راه حل اون اين است که «آنچه اظهار مي شود که هست، به سادگي عبارت است از آنچه مي توان درباه ي آن سخن گفت يا انديشيد.» وي مي گويد که بيان نشده دانستن موضوع، هست را به همانگويي منطقي و نيست را به تناقص بر مي گرداند؛ در حالي که پارمنيدس لازم مي داند که به سودِ هست و به زيان نيست اقامه ي استدلال کند. (ر ک. به: گاتري، ص54)
به نظر گاتري، پارمنيدس در گفتن اينکه چيزي هست، بي شک چيزي را در نظر داشته است که مي توان درباره ي آن سخن گفت و انديشيد؛ زيرا او آشکارا اين دو را يکي مي داند. وي مي گويد: «پارمنيدس بعدها با دقت حيرت آوري استدلال مي کند که وقتي کسي گفت که چيزي هست، خود را از گفتن اينکه آن بود يا خواهد بود، و از نسبت دادن آغاز زماني يا تباهي زماني به او، يا هر گونه تغيير و حرکت به او بازداشته است.»(گاتري، ص54) وي همچنين کلام پارمنيدس درباه ي هشتم منظومه اش را شاهد مي آورد که آن را اين گونه آغاز مي کند: «آن هست» و سپس در ادامه نشانه ها و صفتهاي آن را به اثبات مي رساند و مي گويد که آن بايد جاودان و تقسيم ناپذير و بي حرکت و مانند آن باشد، هر چند مردم تاکنون از سر بي دقتي مي گويند که آنچه هست مي تواند به وجود آيد، خود را تقسيم کند، حرکت کند، و منهدم گردد. به نظر گاتري، حتي در پاره ي دوم نيز بيشتر به نظر مي رسد که پارمنيدس سعي دارد «آنچه هست» را اثبات کند؛ زيرا پارمنيدس براي کامل کردن مطلب متضاد آن را ذکر مي کند و آن را به عنوان امري ادراک نشدني کنار مي گذارد. بنابراين به نظر گاتري اگر پاره ي دوم و هشتم با هم لحاظ شوند، حاصل آن اين خواهد شد که پارمنيدس به همنوعان خود مي گويد:
آنچه هست، هست اين را همانگويي مي ناميد، و من نيز چنين مي نامم، اما شما به هست نيروي کامل و شايسته ي آن را اعطا کنيد: شما با گفتن آنچه هست، مانع فرايند پيدايش و تباهي و تغيير يا حرکت شده ايد.(گاتري، ص56)

انديشيدن و سخن گفتن از آنچه نيست ناممکن است.

در باره ي پاره ي سوم، آن چه معمولاً در ترجمه مي آيد اين است: «همان چيز است که مي تواند انديشيده شود و مي تواند باشد.»(گاتري، ص57) و بيت اول از پاره ي ششم که مشابه آن است چنين مي گويد: «آنچه از آن سخن گفته شود و درباره ي آن انديشيده شود، بايد باشد (يعني موجود باشد).»(گاتري ص57)
اگر سخن فوق را اين گونه تفسير کنيم که سخن گفتن و انديشيدن درباره ي موضوعي که نيست ناممکن است، به نظر گاتري تفسيري به وضوح اشتباه است، زيرا بديهي است که سخن گفتن و انديشيدن درباره ي موضوعي که نيست ممکن است، مانند اسبان تک شاخ. وي مي گويد که عقل ترجمه شده به انديشيدن درباره ي (noein) در زمان پارمنيدس و قبل از آن نمي تواند تصور خيالي امرنا- موجود را در بر بگيرد؛ زيرا اين فعل در درجه ي اول به عمل تشخيص بي واسطه مربوط مي شود و با حس بينايي پيوند خورده است. و ادامه مي دهد:
اين فعل هنگامي به کار مي رود که بيننده از طريق ديدن شيء انظمامي ناگهان معناي موقعيت را تشخيص دهد. ... از اين رو اين فعل مي تواند به معناي نشاندن تأثر راست بر جاي تأثر دروغ باشد، البته نه به صورت فرايند استدلال، بلکه به مثابه روشنگري ناگهاني، يعني ديدن با ذهن. به طريق مشابه، مي تواند به معناي ديدن اشياء از فاصله زماني يا مکاني نيز باشد.
قوه ي انجام اين کار (noos يا nous،نوس) ممکن است از طريق نيروي فيزيکي يا انگيزه اي قوي از عمل بازايستد، اما (در هومر) هرگز فريفته نمي شود، (و در بعضي از آثار مکتوب باقي مانده از دوره ي قبل از پارمنيدس) فقط به ندرت فريفته شود. (گاتري، صص59-58)
گاتري در ادامه از سخن شاهد مي آورد که احساس مي کند اشتباه ناپذيري نوس را بايد تصديق کند و ميان آن و فرايند استدلال قياسي عميقاً تميز دهد:
او در تحليلات ثانوي (prosterior Analytics) مي نويسد: «از ميان حالات انديشيدن که بدان طريق حقيقت را کسب مي کنيم، بعضي همواره راستند، بعضي ديگر خطاپذيرند- في المثل، عقيده (گمان )و حساب- در صورتي که شناخت علمي و نوس همواره درستند.»(همان، ص60)
پس عقيده ي عمومي يوناني اين بود که در ميان نيروهاي شناخت در انسان، قوه ي درک بي واسطه ي ماهيت راستين موضوع يا موقعيت وجود دارد، که با درک بي واسطه ي کيفيات ظاهري از طريق حواس سنجيدني است، اما بسيار ژرفتر از آن است. «در خود فلسفه ي يوناني... نوس هرگز صرفاً نور خشکي نيست که ما گاهي از سر عادت عقل مي خوانيم.»(گاتري، صص61-60،به نقل از Adam ,p33)
پارمنيدس هنگامي که مي گويد هر آنچه درک شود بايد وجود داشته باشد، مقصودش درک شدن به وسيله همين قوه است. (گاتري، 61)
عبدالرحمن بدوي قابل تعقل نبودن عدم را از نظر پارمنيدس در کتاب خود طرح و استدلال او را چنين بيان مي کند:
وجود، همه چيز است، زيرا جز وجود، که عدم است، چيزي نيست:پس چيزي خارج از وجود نيست که تعقل يا تأکيد بر آن ممکن باشد، بلکه [حتي] عدم را در صيغه ي سلب هم نمي توان جاي داد؛ زيرا معناي قرار دادنش در اين صيغه، يا تصور آن، اين است که عدم را نيز وجود، ولو وجود ذهني، که واقعي نيست، حساب کنيم؛ بنابراين ما نمي توانيم عدم را تعقل و يا تصور کنيم. (بدوي، ربيع الفکر، ص122)
در خصوص «سخن گفتن درباره ي آنچه نيست» نيز گاتري مي گويد که دلايلي در دست هست که ثابت مي کنند Legein که در بيت اول پاره ي کلمه اي متعارف براي ديدن، سخن گفتن از و يا معني دادن است- نيز تاريخي (شايد مرتبط با يکي گرفتن سحرآميز نام با شيء) دارد که براي يونانيان فهم اين را که کسي بتواند منطقاً درباره ي آنچه نيست سخن بگويد، دشوار مي سازد. چيزي نگفتن در يوناني نه به معناي خاموش ماندن بلکه به مفهوم پي در پي بي معنا سخن گفتن است، يعني اظهار سخني است که به واقعيت مربوط نباشد.(گاتري، ص61)
پارمنيدس ادامه ي سخن الهه را در پاره هاي ششم و هفتم چنين مي آورد:
(پاره ي ششم) آنچه درباره ي آن مي توان سخن گفت يا انديشيد بايد باشد، زيرا براي آن ممکن است که باشد، اما براي هيچ ممکن نيست که باشد. از تو مي خواهم که اين را در نظر داشته باشي، زيرا اين راه پژوهش نخستين راهي است که من از آن <تو را منع مي کنم.>
اما همچنين از اين يک، که در آن ميرندگان، در حالي که هيچ نمي دانند، دوسره در حيرتند؛ زيرا درماندگي در دلشان ذهن خطاکارشان را هدايت مي کند. آنها اين سو و آن سو برده مي شوند، هم لال هم کور، سردرگم، گروهي بي قضاوت، که اعتقاد دارند بودن و نبودن همان است و همان نيست، و مسير هر چيزي يکي است که بر روي خودش باز مي گردد.
(پاره ي هفتم) زيرا هرگز نمي توان پذيرفت که چيزهايي که هستند نيستند، اما تو انديشه ات را از راه بزرگ پژوهش بازدار، و مگذار عادت ناشي از تجربه ي بسيار در طول اين راه بر تو فشار آورد، و چشم بي توجه و گوش پر از صدا و زبان را سؤال پيچ کند، بلکه به وسيله ي عقل (لوگوس) داوري کن، اين تکذيب پرجنجالي را که من مي گويم.(گاتري، صص64-63)
گاتري در همين جا توجه ما را بدين نکته جلب مي کند که پارمنيدس در سه بيت اول آشکارا استدلال مي کند که متعلق گفتار و انديشه بايد وجود داشته باشد «زيرا هيچ نمي تواند وجود داشته باشد، اما اگر متعلق انديشه چيزي است، پس وجود دارد.»(گاتري، ص65)
سپس الهه خاطر نشان مي کند که اين راه (که بايد آن را راه اين انديشه دانست که هيچ مي تواند وجود داشته باشد) اولين راهي است که بايد از آن اجتناب شود. اين راه يکي از دو راهي است که در پاره ي دوم ذکر گرديد و به عنوان راهي که پيروي از آن غيرممکن است کنار گذاشته شد. آن گاه الهه بلافاصله راه سوم را، که آن را نيز بايد کنار گذاشت، ذکر مي کند.
گاتري، پس از ذکر نظر کرنفورد مبني بر وجود سه راه در شعر پارمنيدس، خاطر نشان مي کند که پاره ي دوم شديداً حاکي از اين است که آن دو راه، راههاي ديگر را نيز در بر مي گيرند و راه سوم مستقل از دو راه ديگر نيست، بلکه حاصل خلط نامشروع آن دو است؛ زيرا براي پارمنيدس امکان سومي متمايز از آن هست و آن نيست وجود ندارد.
اگر مطلب را بدين صورت لحاظ کنيم و راه سوم را حاصل خلط راههاي يک و دو بدانيم، مي توان آن را به صورت مستقل ذکر کرد و به قول مؤلف گفت:
به واقع سه راه وجود دارند، يکي درست و دو غلط:1.اين عقيده که «آن هست»، يعني چيزي وجود دارد و کلمه ي «هست» بايد با تمام نيرويش بر آن اطلاق شود؛2.انکار «آن هست»، يا گفتن اينکه هيچ وجود دارد؛ 3.خلط بين «هست» و «نيست» در باره ي راه دوم مطلب زيادي نمي گويد، زيرا هيچ کس پيرو آن نيست. راه سوم عقيده ي ميرندگان را مي نماياند، که در قسمت مقدمه، عقيده ي نادرست توصيف شده است. گفته مي شود که اين راه نتيجه ي عادت و به کار بستن حواس است، و براين عقيده مشتمل است که «آنچه نيست، هست» و بر اين که «بودن و نبودن همان هستند و همان نيستند.»(گاتري، صص66-65)
منبع: فصلنامه آينه معرفت